صدای خاطره ها
|
تو میخواستی بشی "سنگ صبورم".... تو شدی "سنگ" و من هنوز
باران که میبارد همه چی تازه میشود حتی "داغ نبودن تو" رفتن بهانه نمیخواهد...بهانه های ماندن که تمام شود ، کافیست. نه التماست میکنم ...نه خیره خیره نگاهت... فقط آه میکشم وسکوت میکنم؛همین آه برای تمام زندگیت کافیست. یه وقتایی لازم نیست حرفی زده بشه بین دونفر... همین که دستت رو آروم بگیره،یه فشار کوچیک بده، این یعنی من تا آخرش باهاتم ؛همین کافیه.
[ جمعه 92/1/30 ] [ 2:37 عصر ] [ فرگل ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |